درمعرّفی آئین بهائی
دعوت به ھمکاری و پذیرفتن آن
بشنو از نو این سخن بی غیظ وکین با بهاءاللّه جـهانـی گـشتـه دیـن
چون هدف ھمبستگی و وحدت است آرمانش بـر جـمیع ملـّت است
هـم نـژاد و هـم ملل درمـان کـند هم جمـیع دیـن هـا همـسان کند
اعـتـقـاد پــیـروان حـضرتـش هست زانرو، کان وجود اطهرش
وعـــده کـلـــیّـه ادیــــان بــود آشکـارا گـشته از حقّ، آن بود
آنچه بشنیدی تو از اعصار پیـش وعده ها بودست برھر قوم و کیش
یک زمانی صلح و الـفت رو کند در رفـاه خـلق ، کوشـا او بُود
ھـر بهائی مـیـدهــد نعـم و نوید معتقد بـر آنکـه آنـروزی رسید
حضرتش آن شخص پرسطوت بُود با تعالیمش جهـان جـنّت کـند
آنچه نوسـازد جهان دریاق* اوست وحـدت کلّ امـم میثـاق اوست
حضرت بهاءالله میفرمایند:
“والّذي جعلهُ اللهُ الدّرْياق الاعْظم و السّبب الْأتمّ لصحّته هُو اتّحادُ منْ على الْأرْض على امْرٍ واحدٍ و شريعةٍ واحدةٍ هذا لا يُمْكنُ ابداً الّا بطبيبٍ حاذقٍ كاملٍ مُؤيّدٍ لعمْري هذا لهُو الْحقُّ و ما بعْدهُ الّا الضّلالُ الْمُبينُ” (1)
مضمون بیان مبارک به فارسی چنین است: آنچه که خداوند آن را به عنوان داروی اعظم (پاد زهر) و وسیله اتم برای بهبودی عالم مقرّر فرموده. اتحاد اهل ارض بر امر واحد و شریعت واحده است و این امر میسّر نخواهد بود جز از طریق طبیبی حاذق و کامل که به تأئیدات روح القدس مویّد است. سوگند به جانم که این حق واٛقع است و غیر از این جز گمراهی چیز دیگری نیست.
بـا تو گـویم بـا اشاره راز چنـد اوّلـین تعـلـیم آنـحضرت پسنـد
ذات حـق لایـزال لایُـدرک اسـت آن خداوندیکه حیّ و بارک است
ھیچ تصویری از او بر خود مساز چونکه نتوانی به آسان درک راز
آنچه نجّاری بدست خویش ساخت خالـق خـود ھـیچ نـتوانـد شناخت
او زمـین و آسـمـان را آفـریــد کوه و دشت و بوسـتان را آفـرید
سبزه و برگ و گل و اریاح هـم ھر چه در گیتی ست با ارواح هم
عـلّـت خـلـق بشر از مهر اوست میشناساند به عرفان عشق دوست
مهر ورز بـر آنکه یادت میکند در نهـانـی وی نگـاهـت مـیکـند
ذات حقّ دورست از ادراک ما لـیک حـب اش آرمـیـده تـاک مـا
مهراو از بحرعهدش جاری است این محبّت کز جدائی عاری است
حضرت بهاءالّله میفرمايند:
يا ابْن الْإنسان! أحْببْتُ خلْقك فخلقْتُك فأحْببْني كيْ أذْكُرك و في رُوح الْحياة أُثبتُك (2)
مضمون بیان مبارک به فارسی چنین است: ای پسر انسان، دوست داشتم تو را خلق کنم ، پس تو را آفریدم. مرا دوست بدار تا یادت کنم و تورا به روح حیات پاینده سازم.
عـهد و مـیثاقی چنین احداث کرد رهنمون از جانب اش ابـعـاث کـرد
هـر زمانی که بشر عهدش شکست یـا بـه درمانیّ لطفش سر نه بست
یا کـه دوری جست از دریـاق او سـر بـه پـیچـانـیـد از مـیـثـاق او
مظھری نازل شد از حق سوی ما تا شناساند به حق، حقّ را به ما
هـر ظهــوری آشکـارا کردن است یـا شناساندن به نحوی احسن است
چون ز مظھر بشنوی امـر خدا زان اجـابـت مـیکـنی از نـو نـدا
ھر چه او گوید مشیّت در پی است گرتو کردی گوش اجرش ازوی است
آزمــونــی آورم از آفــتــاب روشـنائی می دهـد در حال تـاب
آفـتاب ، ھرگز نمی آیـد فـرود نـور مـیبخـشد ، حرارتزاست زود
زیستن با او در عالم ممکن است لیک نزدیکی به آن لایمکن است
این علامت کز جهـان فانی است از چـو خورشیدی بدایع باقی است
گـر تو بگـزینی یکی آئینـه پـاک جـلـوه بنمـاید در آن پُر تـابـنـاک
ھـر چـه مراتت* شـود شفّـاف تر عکس خورشیدی شـود پـر تاب تر
مظھر حـق همچو آن آئینه بین جـلـوه بنمـایـد ز الـطاف مـبـیـن
نور یزدانی در آن آئینه هـست میدرخشد چونکه حق در جلوه هسـت
ھـر چه او گـویـد بدایت* مـیکـند بـنـدگـانـش را هـدایـت مـیـکـنـد
پیـشرفت جـامـعه از آن اوسـت میرسـانـد مـژده ها از سـوی دوسـت
پـرورش چـون یـافـتی در امّتی حـکـم فـرمـا بـود بـر آن سـنّـتی
نیک گـفتنـد رسـم نیکو فام او با ” رسـول اللّه ” گـفـتـنـد نـام او
حال شخص دیـگری عامـل شده مظھری دیـگـر ز حقّ نازل شده
گوش بر وی ده که مییـابی ندا بـا ” بـهـاءاللّه ” تـعـالـیـم خـــدا
لحظه ای بر وضع دوران فکر کن بـا همـه قـدرت بـه انسـان فکر کن
تا بـیـابـی درّ ایـن صحبت چـرا وقـت آن باشــد کـه آیـد کـبـریـا
فیض حق جاریست از یاری دگر گـویـدت از حال امروزی دگـر
حضرت بهاءاللّه میفرمایند:
امروز روز فضل اعظم و فيض اكبر است بايد كل بكمال اتّحاد و اتّفاق در ظلّ سدرهء عنايت الهى ساكن و مستريح باشند و تمسّک نمایند بر آنچه الیوم سبب عزّت و ارتفاع است. (3)
بحث و درک ایـن مـطـالب مایـلم بـر بـیـان فکـرهـایـت سـائـلـم
ای بـرادر ، عهد نـو بـنیـاد کن اتّحـاد نـوع انسـان یـاد کـن
ما هـمه از مـیوه هـای یک بریم مـا ز گلهـای گلسـتان بـرتـریــم
چـون گلستانی بشر تقدیس کـن هرچه از خارست و خس تدریس کن
وحدت انسان که از اهداف ماست آرزوی قـلـبـی ا هـل بـهـاءسـت
ھر تنوّع سود بخش اندیشـه است چونک انسان از یگانه ریشه است
دوراز وحدت چو هست نوع بشر کوششی ایـنسـان نباشـد بـی ثـمـر
ھر بهائی روز و شب کوشا بود در تـلاش وحـدت دنـیـا بـود
عهـد و میثاق خـدا را گوش کن این جهان خاک را پر جوش کن
گـر بیایـد فکـر بد در ذهن مان یا که نفرت شعله زد در بین مان
گر تعصّب در نهادی ریشـه زد یا که بد خواهی به شخصی تیشه زد
بـا مـدارا صـلح انـدیشه کنیم بـا مـحـبّـت عشـق را پـیشـه کنیم
گام بـرداریم بـر سـوئی دگـر مـدح او گـوئـیـم بـا خـوئـی دگـر
حضرت عبدالبهاء میفرمایند:
حضرت بهاءالّله دایره وحدت را ترسیم فرموده اند وطرحی براى وحدت مردمان و اجتماع ایشان در ظلّ سراپرده ی وحدت ارائه نموده اند واین عنایات الهی است. همه ما باید با جان و دل بکوشیم تا حقیقت وحدت در بین ما جلوه نماید و هرچه بکوشیم، قوّت بیشتری نصیب ما خواهد شد. (٤)
مظھر حقّ گشـته در ایـران عیان بـود در طهـران تولّـدگاه شـان
سال ھفـده بـود و قـرن نـوزده روز مـیـلادش بـه مـاه یـازده
دو و ده روزی که از آن رفته بود چشم را بگشود و گیتی نو نمود
از اوان کـودکی و بی خـطا کـرد در وی جـلـوه آثـار خـدا
در نوشـتن یک کمی تـعـلیم دید ھیچ علمی را جز این درسی ندید
چـون لدنّی بـود ذاتـش، از چه رو کسـب علمی بـاشد او را آرزو
خاندان چـون بود با اصل و نسب بـا حیـا و پاک و نیکیخو طلـب
در جوانی گفته شـد از بـارگاه شـغل عالی هست در دربار شـاه
لیک ایشـان را بر آن میلی نبـود بـا کـمال رقّت آنـرا ردّ نـمـود
وقت ایشان صرف شد بـر بندگان عدل و انصافی نمایان شد از آن
در دو جنبه مـایـلـم حـرفی زنـم از حیات حضرتش شرحی دهم
اوّل از حمـل مشـقّاتی که کـرد دوّم از تأثیر وی در قلب فرد
ھـر دو جنبـه ویـژگیّ انبیـاسـت آنکه از حقّ آمده، در بین ماست
مشکلات حضرتش گشتند شـروع از همان وقتیکه کرد امرش طلوع
زیر زنجیر و سلاسل جای تنگ با ھمه محنت که روی آورد ننگ
درسیاهچال* حضرتش مسجون گشت نفی و تبعیدی بـر آن مقرون گشت
شهـر عـکّا آخـریـن زنـدان بود آنـزمـان در سُـلطه عـثمـان بـود
سجن*اعظم خواند ، از الواحش شـنو سختیِ آنـجـا ز الـحـانـش شـنـو
ذكّرْ أيّامي في أيّامك ثُمّ كُرْبتي و غُرْبتي في هذا الْسّجْن الْبعيد و كُنْ مُسْتقيماً في حُبّي بحيْثُ لنْ يُحوّل قلْبُك و لوْ تُضْربُ بسُيُوف الْأعداء و يمْنعُك كُلُّ منْ في السّموات و الْأرضين. (5)
مضمون بیان مبارک به فارسی چنین است: روزهای زندگی مرا در روزگارانت به یاد آر و مشقّاتی که بر من وارد گشته و غربتم را در این زندان دور به خاطر آور ودر محبّت من مستقیم و ثابت باش، تا جایی که قلبت ادنی تحوّلی نپذیرد، اگر چه با شمشیرهای اعدا مضروب گردی وتمام اهل عالم بر منعت قیام کنند.
یکی ازبيانات حضرت بهاءاللّه درباره ی بلایای وارده به ایشان اینست:
قدْ قُيّد جمالُ الْقدم لاطْلاق الْعالم و حُبس في الْحصْن الْأعْظم لعتْق الْعالمين و اخْتار لنفْسه الْأحْزان لسُرُور منْ في الْأكْوان . هذا منْ رحْمة ربّك الرّحْمن الرّحيم. قدْ قبلْنا الذلّة لعزّكُمْ و الشّدائد لرخائكُمْ يا ملأ الْمُوحّدين. انّ الّذي جاء لتعْمير الْعالم قدْ أسْكنهُ الْمُشْركُون في أخْرب الْبلاد. (6)
مضمون بیان مبارک به فارسی چنین است : جمال قدم در بند گرفتار گشت تا جهان را آزاد سازد، در سجن اعظم مسجون گردید تا عالمیان را از قید بندگی رهایی دهد، حزن واندوه برای خود اختیار نمود تا مردمان را شادی وسرور بخشد، این از رحمت پروردگار رحمن و رحیم بود که ما ذلّت را قبول نمودیم تا شما عزیز گردید، ما سختی را پذیرفتیم برای راحتی و آسودگی شما، ای گروه خداپرستان .کسی که برای آبادانی عالم آمده، مشرکان او را در ویرانه ترین بلاد منزل دادند.
دولـت ایـران و عـثمـان همزمـان هـر دو قـدرتمنـد در دورانشـان
سعی ها کردند که گمنامش کنند با غُـلّ و زنـجیـر بـد نامش کنند
کوشش آنان چه بیجا بود و ننگ شعله ورشد آتش حقّ زین خدنگ*
نور حقّ را کی تـوان با سایه ای مـحـو سـازی تا نمـانَـد پـایـه ای
آتش طـور است و بس تابان شده صد هزاران جان فـدای آن شده
طلـعـت ابـهـی* چهـل سال تمام رنج و سختی دیـد در نشر کلام
ارمـغـان آورده عشـق ایـزدی راحت عـالـم به صلح سرمـدی
روضه ایشان به کوی بهجی است مرکز اعلای مان در گیتی است
آرزویـم ایـنکـه آنـروزی رسـد عـبـد او بـر آسـتانـش سـر نهـد
چند سالی قبل از این اظهار امر کرد شخص دیـگـری اشعار امر
او مبشّر بود و از پیش خدا بـر همـه عـالـم رسانیـد ایـن نـدا
ناجی حقّ بیـن مردم باب* بـود در حـقیقـت واسـط احـبـاب بـود
مردمان عرفـان از او آموختند شـادی دوران از او آمـوخـتـنـد
او بشارت داد بر عصر نوین بـر بـهـاءاللّه و ایـن دور مـبـیـن
قـلـب انسـان از تعلـّق پاک کرد در شناسائیّ حقّ بی باک کرد
صد هزاران کس که پیغامش شنید با دل و جان زیر فـرمانش دوید
لـیـک مـلّاهـا و ارکان حُـکـام بـر علـیه حضرتـش کـردند قیام
حضرت اعلی*پس ازشش سال وحی بعد ازآن ظلم و ستم، زندان ونفی
سی و یک سالی زعمرش رفته بود آن مصیبت بار دیگـر رو نمـود
پیـروان باب هـم گشـتـنـد شهید یا که دیدند رنج و اندوهی شدید
حـال آن دوران حـکایـت مـیکـنم از بیـانـاتـش تـلاوت مـیکـنـم
هلْ منْ مُفرّجٍ غيْرُ الله قُلْ سُبْحان الله هُو اللهُ كُلٌّ عبادٌ لهُ و كُلٌ بأمْره قائمُون. (7)
قُل اللهُ يكْفي كُلّ شئً عنْ كُلّ شيئٍ و لا يكْف عن الله ربّك منْ شيءٍ لا في السموات و لا في الْأرْض و لا ما بيْنهُما انّهُ كان علّاماً كافياً قديراً. (8)
بعد از آنکه گشت آنحضرت شهید رمس* اطهر را کسی، دیگر ندید
جـا بـجـا کـردنـد آن را پیـروان در امـان مانـد ز چشـم دشـمنـان
نیم قرنی هم گذشت زین وضع وحال تـا کـه دادنـد سـوی حیفـا انتقـال
کوه کرمل رمس وی در بر گرفت تـاج زرّیـنـی ز گـنبد سر گرفت
کـوه کـرمل جلوگاهی تازه گشت آن مـکان قـدس پـرآوازه گشـت
شهر عکّا ، شهر حیفا ، هر دو شهر شـامـل فـیض خـدا باشند و فخر
قـبـلـه اهـل بـهـاء آنـجـا بُـوَد مـحـور عـهـد خـدا آنـجـا بُـوَد
ما که با وی همچو عهدی بسته ایم تـا قـیامـت از تـفـرّق رسته ایم
در همـه ادیان دیگـر می نگـر ھر یکی را هست سودائی به سر
ھــر یکی را باشـد اشـعابی زیاد عـلّت آن گـر میـاوردی بـه یـاد
اختلافات نظر در ریشـه بود چـونکه آنجـا محور عهـدی نبود
ھر کسی با فکر خود تدبیر یافت از همین رو فرقه ها تکثیر یافت
طلعت ابهی به حفظ امر خویش از تفـرّق میرهـاند دیـن و کیـش
قـوّه ای بیتـا عنـایـت کـرده انـد با یـد بیضـا هـدایـت کـرده انـد
این قوای عهد و میثاق بهاءست مرکز آن حضرت عبدالبهاءست
طلـعـت ابهی مشیّت کـرده انـد ھــر بهائی را وصیّـت کـرده اند
حـضـرت عبدالبهاء فـرزنـدشان هسـت تنهـا وارث فـرمنـدشـان
هـر تـوجّه جـانب عبدالبهاءست او که تنها مرکز عهد خـداسـت
بهترین هدیه به عالم هست او نعمتی بارزتر از وی را مجو
مَـثَـل اعـلی* به تـعلـیـم پـدر از اوان کـودکی شـد رنـج بـر
ھر کسی بر آستانش سر گذاشت با سعادت گشت و دیگرغم نداشت
او ھزاران لوح گـر نازل نمود انـتشـار امـر اعـظـم مـیـنـمـود
وی تعـالـیـم پـدر تبییـن کـرد مشی و خطّ واضحی تکوین کرد
با تمرکـز در مقـام افخمـش متّحـد مـانـدنـد قـوم افـهـمـش
ھـر چه میگوید تو آنرا گوش کن با دلـی پر شـور مد هـوش کـن
عشق میورز و محبّت پیشه کن عدل و انصافی ز سر اندیشه کن
مـا که درس زنـدگی اندوختیـم از کـمال حضرتـش آمـوختیـم
حضرت عبدالبهاء قبل از صعود بـارها گفتنـد با نصّ و شـهـود
بعد از ایشان حضرت شوقی بُود مرجع احبـاب و تبییـن او کـنـد
حضرت شوقی ، ولیّ امـر مـا با درایت مستقر کـرد نظـم هـا
نـظم اعـلای اداری طـرح کرد این ممالک با مهاجر فتح کـرد
سی و شش سالی مسائل حلّ کرد این وظایف با درایت حمل کرد
بعدازایشان وپس ازپنج سال ونیم وعـده حـق را محقّـق دیـده ایـم
بیت العدل اعظم استقرار یافت بهترین مرجع در عالم بار یافت
قسمت اعظم درون کیش و دین حکم و قانون است در روی زمین
برخی ازآنها همیشه صادق است قسمتی دیگر به میزان حاذق است
حضرت بهاءالّله می فرمايند كه احكام ايشان:
انّ أوامري سُرُجُ عنايتي بيْن عبادي و مفاتيحُ رحْمتي لبريّتي (بدرستی که احکام من چراغهای عنایت من بین بندگانم و کلیدهای رحمت من برای خلق من هستند).
و نبايد اطاعت اين احكام بخاطر ترس از مجازات باشد. در كتاب مستطاب اقدس به وضوح می فرمايند : “ان اعْملُوا حُدُودي، حُبّاً لجمالي”(9) (احکام مرا به خاطر محبّت به جمالم عامل گردید).
میشـود واضح بـرایت دیـده ها گـر نمایـم ذکـر چند از ایـده هـا
در حیـات عـنصری گـر بنگـری از حـیـات روح یـابـی مـنـظـری
جسم انسانی که محتاج غذاست روح مارا نیز حاجت بر دعاست
این برای زندگی یک اقتضاست آن دگر برروح وجان ما رواست
گـر بیانـدیـشی به آئیـن بـهـاء حکم قطعی هست و الزامی دعا
گر صلاتی را تو کردی انتخاب هیـچ ننمـائـی تـو از آن اجتنـاب
چون دعاها گشته نازل بیشمار پاره ای واجب و برخی ویژه وار
این صلاتـم را اجـابـت مـیکـنم بین ظهـر و شـب تلاوت میکـنـم
اشْهدُ يا إلهي بأنّك خلقْتني لعرْفانك و عبادتك اشْهدُ في هذا الْحين بعجْزي و قُوّتك و ضعْفي و اقْتدارك و فقْري و غنائك لا إله إلاّ أنْت الْمُهيْمنُ الْقيُّومُ. (10)
مضمون بیان مبارک به فارسی چنین است : ای خدای من، گواهی می دهم که تو مرا برای شناسایی و بندگیت خلق فرمودی، در این هنگام من به عجز خود و قوّت تو و ضعف خود و اقتدار تو و فقر خود و بی نیازی تو گواهی می دهم .هیچ خدایی جز تو مهیمن قیّوم نیست.
حکم دیگـر را که کـردند امتناع تهمت و غیبت بُود ، کن اقتلاع
افترا هم واژه ای از تهمت است دشمن وحدت همانا غیبت است
این بسی بر مردمان راحت شده در غیاب دیگـران عادت شده
حضرت عبدالبهاء گوید به ما عکس این رفتار را عادت نما
گـرکسی دارد معایب، چشم پوش بهر تمجید صفات نیک کوش
ای رفيق عرشی! بد مشنو و بد مبين، و خود را ذليل مكن و عويل برميار، يعنى بد مگو تا نشنوى، و عيب مردم را بزرگ مدان تا عيب تو بزرگ ننمايد، و ذلت نفسى مپسند تا ذلت تو چهره نگشايد. پس با دل پاك و قلب طاهر و صدر مقدس و خاطر منزّه در أيام عمر خود كه أقل از آنى محسوبست فارغ باش تا به فراغت از اين جسد فانى به فردوس معانی راجع شوی و در ملكوت باقی مقر يابى . (11)
حکم هم بر منع مُسکر* میکند منع هر شیئ که خدّر* میکند
شُرب الکل واقعـأ بیعاری اسـت اعتیاد می آورد، بیماری است
خانمان سوزاست ورایج برعموم مینماید ذهن را مختلّ و شوم
مردمان گردند بی لابه از آن شـرم آور میشـود اعمالشـان
لیک انسان بس عزیزست وجلیل پس چرا با آن نماید خود ذلیل
يا ابْن الْرُّوح خلقْتُك غنيّاً كيْف تفْتقرُ، وصنعْتُك عزيزاً بم تسْتذلُّ، و منْ جوهر الْعلْم أظْهرْتُك لم تسْتعْلمُ عنْ دُوني، و منْ طين الْحُبّ عجنْتُك كيْف تشْتغلُ بغيْري فارْجع الْبصر إليْك لتجدني فيك قائماً قادراً مُقْتدراً قيُّوماً. (12)
مضمون بیان مبارک به فارسی چنین است : ای پسر روح تو را بی نیاز آفریدم، چگونه است که خود را محتاج می نمایی. تو را عزیز آفریدم، به چه سبب طلب ذلّت می کنی .تو را از جوهر علم ظاهر ساختم، چرا از غیر من طلب علم می نمایی. تو را از خاک محبّت سرشتم، چگونه خود را به غیر من مشغول می سازی . پس چشمانت را بگشای وخود را بنگر تا مرا در وجود خویش قائم ،قادر، مقتدر و قیّوم یابی.
دیگـر از احکام آنحضرت شنو حکـم در تعلیم کودک گشـته نـو
تربیت چون ملزم و واجب بُود زین وظیفه هر کسی صائب* بُود
آشـکارا میکـند مطلـب بـه مـا ایـن بیـان حضرت عبدالـبهاء
بنابرين ياران الهى و اماء رحمانى بايد اطفال خود را با جان و دل تربيت كنند و در مدرسه كمالات تعليم دهند. نبايد در اين كار اهمال كنند. با مهارت اين كار بايد انجام شود. در حقيقت اگر طفل اصلأ زنده نباشد بهتر از آن است كه جاهل پرورش يابد چون آن طفل بيگناه در ايّام آتيه دچار نقایص بيشمارى خواهد شد، مسئول و مورد سؤال پروردگار قرار خواهد گرفت ، با مردم مواجه ميشود و از او كناره گيرى خواهند نمود. چه گناه بزرگى است و چه اهمالى. (ترجمه)
اول تكليف ياران الهى و اماء رحمانى آن است كه بأى وجه كان در تربيت و تعليم اطفال از ذكور و اناث كوشند و دختران مانند پسرانند ابدا فرقى نيست .جهل هر دو مذموم و نادانى هر دو مبغوض و هلْ يسْتوى الّذين يعْلمُون و الّذين لا يعْلمُون (13)
مضمون عبارت آخر به فارسی چنین است : آیا کسانی که می دانند و کسانی که نمی دانند برابرند؟
گـر توجّه کرده ای بر حرف من حتـم دارم میگُـدازی جان و تن
چون تو خواهی ساختن دنیا بهشت مستمع کردن بشررا زین سرشت
باش بـا مـا و بهـائی کـن لقب کامیـابـی را در عالـم کن طلب
دعوتت کـردم به پیوستن به دین نی قـبـول آرمـانهـای وزیـن
در حقیقت گشته این دین مبین سـازمـانی یافـتـه روی زمـیـن
منسجـم گشـته به اهـدافی بلند وحـدت دنیـای انسـانـی پسـند
ھـر بهائی ساعیُ سعی اش به آن تا بیـآیـد یک تمـدّن در جهـان
ساختار آن که بس ورزیده است معهد اعلی* چنین سنجیده است
حامی آنرا سه قـدرت خوانده اند هر سه را نقشی جدا افشانده اند
اوّلین حامی ، خـود احباب بین نقش آنها هست آری بس وزین
شـرط ، ثـابت بـودن اهـل بهاست محور آن عهد و میثاق خداست
سعی درآنست که هرروزی به ذات با تعـالـیمـش کـنـد سـیر حیـات
ھـر بهـائی را وظایف خدمتست او مـداوم واقـف این قدمتست
چونکه آگاه است از اسرار مرگ با کـمالات خـدائی کـرده درک
روحمانرا یک مقام سرمدیست بعد از این دنیا حیات دیگریست
زندگی ها را در این دنیا ببین هسـت مقیـاس اسـاسی با جـنین
بچه در آنجا قوا گر کسب کرد زندگی با آن درعالم نصب کرد
مـا قـوای روح را می پروریم تا در عـالـم هـای بعدی آرمـیـم
دوّمین حامیسـت بـا مـا جامعـه چونکه از او یاد میگیریم همه
ذات انسانی به ایـن ارزندگـی ھـیـچ نتـوانـد به تـنهـا زنـدگی
ما بهائی ها چه درشهر و چه ده با هـم آهـنگـی گشائیم این گره
ما به هـمکاری هـم تن داده ایـم چونکه با یاری به هم سازنده ایم
دین جهانی گشته ازھرسو به بین منجذب سازد به این شرع مبین
سوّمین حامیسـت تشـکیلات آن در عـمـلکـرد تمّـدن کـن گـمان
چون نگنجد بحث در گفتارمان منشـأ آنـرا تـو از میثـاق دان
نظم او را بین که بس زیبا بُود چون جهانی هست و بس شیوا بُود
طلعـت ابهی به ما فـرموده اند انتظامی را که طرحش چیده اند
لیک در ادیان از آن شرحی نبود در اداره کـردنش طـرحی نـبـود
ھر که آمد کرد خود را انتخاب یا نـمودند شخص ثالث انتصاب
مغ و ملّا و کشیش ها و خاخام مـرجع تقـلـیـد گشتنـد هـر کـدام
آشکارا گشت این مشکل به ما محفـل مـلّی ، محـلّی ، رهـنـمـا
ھر بهائی میکند در شهر خویش انتخـاب نـه نفـر ارزنده کـیـش
محفلی ما را هـدایـت میکـند نظـم ابـهـی را حمـایـت میکند
درحقیقت بین که شورومشورت بانی صلح هست و اوج ومغفرت
هوالّله
اى خداوند مهربان، اين دل را از هر تعلّقى فارغ نما و اين جان را به هر بشارتى شادمانى بخش از قيد آشنا و بيگانه آزاد كن و به محبّت خويش گرفتار نما تا بكلى شيداى تو گردم و ديوانهء تو.ٛ جز تو نخواهم و جز تو نجويم و به غير از راه تو نپويم و بجز راز تو نگويم . مانند مرغ سحر در دام محبّت تو گرفتار گردم و شب و روز بنالم و بزارم و بگريم و بگويم یاٛ بهاء الا بهی
عبدالبهاء عباس (14)
* معنی بعضی از لغات
اقتلاع از بیخ بر کندن
باب لقب حضرت سیّد علی محمّد باب که در سال 1844 در شیراز اظهار امر فرمودند
بدایت آغاز هر چیزی
حضرت اعلی یکی از القاب حضرت سیّد علی محمّد باب است
خدّر چیزیکه باعث سستی اعصاب و عضوهای دیگر بدن میشود
خدنگ تیر و نیزه
رمس قبر، آرامگاه
دریاق بمعنی دارو
سجن زندان
سیاهچال زندان زیرزمینی در تهران که قبلأ منبع آب شهر بوده است
صائب راست و درست
طلعت ابهی یکی از القاب حضرت بهاءاللّه
مثل اعلی بهائیان حضرت عبدالبهاء را مثل اعلی ای برای زندگی خود میگمارند
مرات آئینه
مسکر چیزیکه مستی میآورد
معهد اعلی بیت العدل اعظم
مراجع : مفادّ شعر بالا از کتاب ششم “نشر نفحات اللّه” موسسۀ روحی الهام گرفته شد
1- منتخباتى از آثار حضرت بهاءاللّه (مطبوعات امرى ويلمت ١٩٨٣) شماره ١٢٠
2- حضرت بهاءاللّه، (مطبوعات امرى ويلمت ١٩٩٠) كلمات مكنونه عربى شماره ٤
3- منتخباتى از آثار حضرت بهاءاللّه شماره ٤
4- خطابات حضرت عبدالبهاء در پاريس١٩١١- ١٩١٢ (مطبوعات امرى لندن، ١٩٩٥) ص ٤٨
5- حضرت بهاءاللّه، لوح احمد
6- منتخباتى از آثار حضرت بهاءاللّه شماره ٤٥
7- حضرت باب، مجموعه مناجات، ص ٢٨
8- حضرت باب، مجموعه مناجات، ص٢٩
9- حضرت بهاءاللّه ، كتاب اقدس، ص ٤
10- حضرت بهاءاللّه ، صلاة صغير
11- كلمات مكنونه فارسى شماره ٤٤
12- كلمات مكنونه عربى شماره 1٣
13- الواح حضرت عبدالبهاء ( لجنه مطبوعات امرى شيكاگو ١٩٣٠) جلد ٣، ص ٥٧٩-٥٨٠
14- حضرت عبدالبهاء، مجموعه مناجاتها. ص ١٥٢