آدمیّت زنده گشت
آدمیّت زنده گشت (دکتر بهمن سلوکی)
در همان لیلی که قائم پرده از رخ می گشود
روحِ قدسی بار دیگر بار عصیان میزدود
در همان شب گشت مردی مونسِ موعودِ عالم
از کلامِ حقّ، حیُّ و زنده شد
او که عمری در طلب کوشیده بود
او که ظلمِ ظالمان را دیده بود
در همان شب غوطه ور در عشق شد
عشقِ ربّانی، عشقِ ایمانی، عشقِ انسانی
روحِ انسانی دوباره زنده گشت
آدمیّت در ضمیرش نقش بست
روزِ رستاخیز بود
عده ای بیدار گشتند
ملّتی آزاده گشت
لیک افسوس و صد افسوس
که رسمِ تلخِ دشمنی آغاز شد
قصّهِ قابیل و هابیل زنده گشت
ای دریغا
که اینبار
هزاران آدمِ بی جرم را کشتند
ولی آدمیّت زنده ماند
آدمیّت زنده ماند
چونکه عصرِ اقدسِ ابهائی است
صورِ اسرافیل دمیده
روحِ قدسی این جهان را تازه کرده
بَه، چه روزی روشن است
مژده میگویم به یاران، مژده باد
چونکه عالم زنده گشته
آدمیّت باز گشته
صحبت از ترویجِ صلحِ اعظم است
صحبت از آزادیِ انسان
صحبت از عشق و محبّت
“بَه، عجب آب و هوایی دارد این باغِ الهی”
خاکِ آن وادی گهربار
ساکنین اش مظهرِ انصاف
گلهایش همه خندان
میوه یِ کمیاب دارد
آری اینجا خانهِ عدل است گسترده
گفتگو از عشق و ایمان است
گفتگو از صلح و ایقان است
ای برادر، آدمیّت زنده هست.